جالب ترین بتپرستیها، بتپرستی طایفه حنیفه بوده است زیرا کار جهل و انحطاط و گمراهی را این طایفه به جایی رسانده بود که بت معبود خویش را از آرد و خرما می ساخت و آن را می پرستید. در یکی از سالهای مجاعه و قحطی که شدت گرسنگی به حد نهایت رسیده بود افراد قبیله حنیفه آن خدای خرمایی را بین خود قسمت کردند و خوردند!
حکایت معارفاسلامی و علومسیاسی شاید در نگاه اول همان حکایت خدا و خرما باشد ولی اگر دقیقتر به مسئله نگاه کنیم، متوجه میشویم که منافاتی باهم ندارند. «من در غرب اسلام را دیدم ولی مسلمان ندیدم» جملهای منسوب به سیدجمال الدین اسد آبادی است که برخی گمان کردهاند که غرب، اسلامی است و باید قبله خود را غرب قرار دهیم تا هم به خدا برسیم هم به خرما! ولی حکایت برخی غربیها، حکایت فیل در تاریکی است، مثل حقوق بشر، که تنها بخشی از حقوقی است که اسلام برای انسانها تعریف کرده است و به صورت ناقص و اشتباهی در سازمان ملل به تصویب رسیده است
سرخوردگی، بی میلی، کسلی، تنبلی، افسردگی حتی خودکشی می تواند اثرات شکست انسان در مواجهه با موانع زندگی باشد اما چرا انسان ها شکست می خورند؟
اگر شکست را نرسیدن انسان ها به اهداف مورد نظرشان معنا کنیم به این نتیجه می رسیم که یا مانع درونی است مثل ضعف خود فرد یا مانع بیرونی است مثل ضعف دیگران و ساختارها. در متن زیر بر ضعف ساختار تمرکز شده است.
تشکیلات مخفی برای پیروزی انقلاب
بعد مسئله تشکیل روحانیت مبارز و همکاری با مبارزات، بخشی از وقت ما را گرفت. تا اینکه در سال 1355 هستههایی برای کارهای تشکیلاتی به وجود آوردیم و در سال 1357-1356 روحانیت مبارز شکل گرفت و در همان سالها درصدد ایجاد تشکیلات گسترده مخفی یا نیمه مخفی و نیمه علنی بهعنوان یک حزب و یک تشکیلات سیاسی بودیم. در این فعالیتها دوستان همیشه همکاری میکردند. در سال 56 که مسائل مبارزاتی اوج گرفت، همه نیروها را متمرکز کردیم در این بخش و بحمدالله با شرکت فعال همه برادران روحانی در راهپیماییها، مبارزات به پیروزی رسید. البته این را باز فراموش کردم بگویم، از سال 50 یک جلسه تفسیر قرآنی را آغاز کردم که در روزهای شنبه بهعنوان مکتب قرآن برگزار میشد و مرکزی بود برای تجمع عدهای از جوانان فعال از برادرها و خواهرها که در این اواخر حدود 400 الی 500 نفر شرکت میکردند؛ جلسات سازندهای بود.
پیوند دانشجو و طلبه در مسیر انقلاب
در سال 1333، دبیرستانی به نام دین و دانش با همکاری دوستان در قم تأسیس کردیم که مسئولیت ادارهاش مستقیماً به عهده من بود. تا سال 1342 که در قم بودم و همچنان مسئولیت اداره آن را به عهده داشتم. در ضمن در حوزه هم تدریس میکردم و یک حرکت فرهنگی نو هم در آنجا به وجود آوردیم و رابطهای هم با جوانهای دانشگاهی برقرار کردیم. پیوند میان دانشجو و طلبه و روحانی را پیوندی مبارک یافتیم و معتقد بودیم که این دو قشر آگاه و متعهد باید همیشه دوشادوش یکدیگر بر پایه اسلام اصیل و خالص حرکت کنند؛ و در ضمن آن زمانها فعالیتهای نوشتنی هم در حوزه شروعشده بود.
از درس طلبگی تا کادرسازی برای انقلاب
در سال 1325 به قم آمدم. حدود شش ماه در قم بقیه سطح، مکاسب و کفایه را تکمیل کردم و از اول سال 1326 درس خارج را شروع کردم. برای درس خارج فقه و اصول نزد استاد عزیزمان مرحوم آیتالله محقق داماد، همچنین استاد و مربی بزرگوارم و رهبرمان امام خمینی (ره) و بعد مرحوم آیتالله بروجردی و مدت کمی هم نزد مرحوم آیتالله سید محمدتقی خوانساری و مرحوم آیتالله حجت کوه کمری میرفتم...
*عاقبت کاری به دستم می دهد داناییم!
نمیخواهم بگویم که خیلی میدانم، چون هرکس چنین ادعایی کند یا علم لدنی دارد یا احمق است اما بحث من، امروز 29 اسفند 1393 این است که چرا به آنچه میدانیم عمل نمیکنیم و این باعث میشود که مانند همان زنبور بی عسل شویم که فقط بلدیم نیش و کنایه بزنیم و انتقاد کنیم ولی نوبت عمل که میرسد، خودمان را کنار میکشیم و هیچ تلاشی برای تولید عسل نمیکنیم. نمونه بارزش را که امسال مشاهده کردیم، ماجرای مبارزه با فساد اقتصادی بود. با اینکه مسئولین میدانند باید با آن مبارزه کنند بازهم مینشینند و همایش برگزار میکنند!!!
إنشاءالله در سال جدید، هم در سطح فردی و هم در سطح جامعه به آنچه میدانیم عمل کنیم.
*اصل بیت این بود که به اقتضای بحث تغییرش دادم:
»هیچ دانایی فریب چشم هایت را نخورد
عاقبت
کاری به دستم می دهد نادانیم» (سجاد سامانی)
زندگی بهشتی از زبان بهشتی
میخواستم از زبان خودم بنویسم اما دیدم قلم خودشان روانتر و صمیمیتر است. چون حجم نوشته ها زیاد است آن را در پنج قسمت ارائه می دهم. إنشاءالله با الگو گرفتن از ایشان بهشتی شویم.