دیندانی یا دینداری!
همواره در مدارس و دانشگاهها بر این نکته تأکید میشود که سطح معارف خود را بالا ببرید تا به دام عرفانهای کاذب نیفتید و از مسیر اسلام ناب منحرف نشوید که هر چند این تأکیدها لازم است و هنوز جای کار دارد ولی کافی نیست.
عدهای از اسلام بیخبرند و ادعایی هم ندارند که هر عملی انجام میدهند، مطابق اسلام است و شاید از این اصطلاح هم فراری باشند و به قول خودشان زیادی مذهبی نباشند اما این سوی میدان هم عدهای هستند که به مراتب خطرناکترند. جماعتی که آیات قرآن و فرازهای ادعیه به لب دارند و تسبیح و انگشتر در دست؛ کتاب احکام میخوانند و مدام به احادیث استناد میکنند. این توصیفات خواننده را به اشتباه نیندازد که میخواهم صرفا به جماعت ریاکار حزباللهی انتقاد کنم و در پایان بگویم«آیا تو چنان که مینمایی، هستی؟» بلکه مرتبهای بالاتر از آن را میخواهم بنویسم. به قول دکتر خندانِ عزیز، معاویه در شام، توحید را معرفی کرد ولی شرک را به مردم نیاموخت. یکی از نقاط ضعف جماعت حزباللهی ما نیز ناآشنایی با شرک است. شرک نیز همانند توحید درجاتی دارد که بحث آن مفصل است و مجال پرداختن به آن نیست. آنچه در اینجا مد نظر است، نگاهی است که در برخی از حزباللهیهای ما جا افتاده است. برخی به اشتباه دیندانی را با دینداری مساوی قرار میدهند و همین اشتباه است که در جامعه این تصور را به وجود آورده است که هرکس حوزوی است، الزاما فرد متدینی است. این نکته را نباید نفی کرد که برای دیندار بودن باید دینشناس هم بود ولی لزوما اینگونه نیست که هرکس دینشناس باشد، دیندار هم باشد. اگر فردی در این عالم پیدا بشود که تمامی کتابهای قرآنی و فقهی و حدیثی و...را مطالعه کند ولی بدان عمل نکند، دیندان شده ولی دیندار نشده است. عالمان دینی چون حدود و ثغور دین را میشناسند باید از آن حفاظت کنند و اگر انحرافی در جامعه مشاهده کردند، تذکر بدهند و الا مانند مرزبانی هستند که خطوط مرزی را میشناسد ولی با آمدن دشمن، به آنها لبخند میزند!
برخی اوقات به این فکر میکنم که باید به جای لعن ابلیس بگوییم«استاذنا إبلیس!» چون وقتی خودمان را با ابلیس که این همه خدا را عبادت کرد و شناخت بالایی نسبت به توحید و خداوند داشت، مقایسه میکنم، میبینم که هزار سال هم طلبه حوزه او شویم باز هم کم است. ابلیس با اینکه از درگاه خداوند رانده شد ولی باز هم به عزتوجلال خداوند سوگند خورد که این نشان از معرفت بالای توحیدی او دارد اما نکته قابل تأمل برای ما اینجاست که چگونه ابلیس با این همه دیندانی، نتوانست دیندار بماند؟
قال الصادق(علیهالسلام):
...فَقَالَ إِبْلِیسُ: یَا رَبِّ أَعْفِنِی مِنَ السُّجُودِ لآِدَمَ وَ أَنَا أَعْبُدُکَ عِبَادَةً لَمْ یَعْبُدْکَهَا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ فَقَالَ اللَّهُ لَا حَاجَةَ لِی إِلَى عِبَادَتِکَ إِنَّمَا أُرِیدُ أَنْ أُعْبَدَ مِنْ حَیْثُ أُرِیدُ لَا مِنْ حَیْثُ تُرِیدُ(تفسیر قمی/1/42)
جواب را حضرت امام صادق(علیهالسلام)فرمودهاند. ابلیس به خداوند میگوید که مرا از سجده به آدم معاف کن تا به جای آن به گونهای تو را عبادت کنم که نه هیچ ملک مقربی و نه هیچ پیامبری تو را عبادت نکرده باشد. این معامله برای ما از بعد انسانی، پیشنهاد وسوسهانگیزی است اما خداوند که به عبادتهای ما و ابلیس نیازی ندارد بلکه میخواهد میزان ولایتپذیری ما را امتحان کند. خداوند دوست دارد تنها همانگونه که خودش میخواهد عبادت شود نه همانگونه که ما میخواهیم.
اگر بخواهیم قشر حزباللهی خودمان را که بنده هم طفیلی آنان محسوب میشوم، در تاریخ جستجو کنیم، به داستان کربلا میرسیم. عده اندکی هستند که واقعا ولایتمدار هستند و تا آخر خط پای امام خود میایستند ولی عدهای هم هستند که بچه مذهبیاند و نماز میخوانند و روزه میگیرند و هنگامی که اباعبدالله آنان را به کربلا دعوت میکند با هزار ادله نقلی و عقلی، مخالفت میکنند و با زبان بیزبانی میخواهند بگویند«لا ضرر و لا ضرار فی الإسلام!»در پایان سخن کوتاه میکنم به این آیه شریفه:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ (تحریم/4)
ای کسانی که ایمان آورده اید خود و خانواده خود را از آتش دوزخ نگاه دارید، آتشی که آتش افروزش انسان و سنگ است.
پ.ن:
بچه حزباللهیها، مراقب خودتون باشید.
پ.ن2:
با تشکر از دکتر خندان که این نکات را تذکر دادند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.