الگوهای اسلامی: شهید بهشتی - قسمت چهارم
جمعه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۵۶ ق.ظ
در سال 1343 که تهران بودم و سخت مشغول این برنامههای گوناگون، مسلمانهای هامبورگ به مناسبت تأسیس مسجد هامبورگ که به دست
مرحوم آیتالله بروجردی صورت گرفته بود، به مراجع فشار آورده بودند که چون مرحوم محققی
به ایران آمده بودند، باید یک روحانی دیگر به آنجا برود. این فشارها متوجه آیتالله میلانی و آیتالله خوانساری شده بود و آیتالله حائری و آیتالله میلانی به بنده
اصرار کردند که باید به آنجا بروید.
آقایان دیگر هم اصرار میکردند، از طرفی دیگر چون شاخه نظامی هیئتهای مؤتلفه تصویب کرده بودند که منصور را اعدام کنند و بعد از اعدام انقلابی منصور، پرونده دنبال شد؛ اسم بنده هم در آن پرونده بود. دوستان فکر میکردند که به یک صورتی من را از ایران خارج کنند تا خارج از کشور مشغول فعالیتهایی باشم. وقتی این دعوت پیش آمد، به نظر دوستان رسید که این زمینه خوبی است که بنده بروم و آنجا مشغول فعالیت بشوم. البته خودم ترجیح میدادم که در ایران بمانم. میگفتم که هر مشکلی که پیش بیاید، اشکالی ندارد.ولی دوستان عقیده داشتند که بروم خارج بهتر است. مشکل من گذرنامه بود که به من نمیدادند، ولی دوستان گفتند از طریق آیتالله خوانساری میشود گذرنامه را گرفت و در آن موقع اینگونه کارها از طریق ایشان حل میشد و آیتالله خوانساری اقدام کردند و گذرنامه را گرفتند. به این طریق مشکل گذرنامه حل شد و در رابطه با این آقایان مراجع، بخصوص، آیتالله میلانی، به هامبورگ رفتم. دشواری کار من این بود که از فعالیتهایی که اینجا داشتیم، دور میشدم و این برای من سنگین بود.
تصمیم این بود که مدت کوتاهی آنجا بمانم و کارها که سامان گرفت، برگردم. ولی در آنجا احساس کردم که دانشجویان واقعاً به یک نوع تشکیلات مثلِ تشکیلات اسلامی محتاج هستند. چون جوانهای عزیز ما از ایران باعلاقه به اسلام میگرویدند ولی کنفدراسیون و سازمانهای الحادی چپ و راست این جوانها را منحرف و اغوا میکردند.تا اینکه با همت چند تن از جوانهای مسلمانی که در اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا بودند و با برادران عرب و پاکستانی و هندی و آفریقایی و غیره کار میکردند و بعضی از آنها هم در این سازمانهای دانشجویی ایرانی هم بودند، هسته اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان گروه فارسیزبان آنجا را به وجود آوردیم و مرکز اسلامی گروه هامبورگ سامان گرفت.
آقایان دیگر هم اصرار میکردند، از طرفی دیگر چون شاخه نظامی هیئتهای مؤتلفه تصویب کرده بودند که منصور را اعدام کنند و بعد از اعدام انقلابی منصور، پرونده دنبال شد؛ اسم بنده هم در آن پرونده بود. دوستان فکر میکردند که به یک صورتی من را از ایران خارج کنند تا خارج از کشور مشغول فعالیتهایی باشم. وقتی این دعوت پیش آمد، به نظر دوستان رسید که این زمینه خوبی است که بنده بروم و آنجا مشغول فعالیت بشوم. البته خودم ترجیح میدادم که در ایران بمانم. میگفتم که هر مشکلی که پیش بیاید، اشکالی ندارد.ولی دوستان عقیده داشتند که بروم خارج بهتر است. مشکل من گذرنامه بود که به من نمیدادند، ولی دوستان گفتند از طریق آیتالله خوانساری میشود گذرنامه را گرفت و در آن موقع اینگونه کارها از طریق ایشان حل میشد و آیتالله خوانساری اقدام کردند و گذرنامه را گرفتند. به این طریق مشکل گذرنامه حل شد و در رابطه با این آقایان مراجع، بخصوص، آیتالله میلانی، به هامبورگ رفتم. دشواری کار من این بود که از فعالیتهایی که اینجا داشتیم، دور میشدم و این برای من سنگین بود.
تصمیم این بود که مدت کوتاهی آنجا بمانم و کارها که سامان گرفت، برگردم. ولی در آنجا احساس کردم که دانشجویان واقعاً به یک نوع تشکیلات مثلِ تشکیلات اسلامی محتاج هستند. چون جوانهای عزیز ما از ایران باعلاقه به اسلام میگرویدند ولی کنفدراسیون و سازمانهای الحادی چپ و راست این جوانها را منحرف و اغوا میکردند.تا اینکه با همت چند تن از جوانهای مسلمانی که در اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا بودند و با برادران عرب و پاکستانی و هندی و آفریقایی و غیره کار میکردند و بعضی از آنها هم در این سازمانهای دانشجویی ایرانی هم بودند، هسته اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان گروه فارسیزبان آنجا را به وجود آوردیم و مرکز اسلامی گروه هامبورگ سامان گرفت.
فعالیتهایی برای شناساندن اسلام به اروپاییها و فعالیتهایی برای شناساندن اسلام انقلابی به نسل جوانمان داشتیم. بیش از 5 سال آنجا بودم که در طی این 5 سال یکبار به حج مشرف شدم. سفری هم به سوریه و لبنان داشتم و بعد به ترکیه رفتم برای بازدید از فعالیتهای اسلامی آنجا و تجدیدعهد با دوستان و مخصوصاً برادر عزیزمان آقای صدر (امام موسی صدر) که امیدوارم هر جا هست مورد رحمت خداوند باشد و انشاءالله به آغوش جامعهمان بازگردد.
در سال 1348 سفری هم به عراق کردم و به خدمت امام رفتم و بههرحال کارهای آنجا سروسامان گرفت و در سال 1349 به ایران آمدم؛ اما مطمئن بودم که با این آمدن امکان بازگشتم کم است. یک ضرورت شخصی ایجاب میکرد که حتماً به ایران بیایم. به ایران آمدم و همانطور که پیشبینی میکردم مانع بازگشتم شدند. در اینجا مدتی کارهای آزاد داشتم که باز مجدداً قرار شد کار برنامهریزی و تهیه کتابها را دنبال کنیم و همچنین فعالیتهای علمی را در قم ادامه دادیم و در رابطه با مدرسه حقانی فعالیتهای تحقیقاتی گستردهای را با همکاری آقای مهدوی کنی و آقای موسوی اردبیلی و مرحوم مفتح و عدهای دیگر از دوستان، انجام دادیم.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.